بسم ربی ...
به ساز قلب شکسته دگر چو تاری نیست!
به روزگار خزانم دگر بهاری نیست
به هر که دل بسپاری به خود جفا کردی
به عشق و عاشق و معشوق اعتباری نیست
برای سوز دل من چه چاره داری تو
دوا و مرهم زخمم دگر خماری نیست
و اشک گوشه چشمم دوباره حلقه زده
به من ز صبر نگو، که، دگر قراری نیست
نشسته ام که برایت غزل بسازم باز
و این سرودن از تو که اختیاری نیست
"اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی "
مرا به خانه قلبم به جز تو یاری نیست
ر.مهدوی
20/فروردین/93
این جمعه ها بدون شما بی صفا شده
اصلا تمام ثانیه ها بی وفا شده
"غیر از غروب جمعه مرا مرده فرض کن"
با هر غروب جمعه دلم کربلا شده
سر داده سر سپرده دلم در غروب عشق
فریاد ای غریبه زود آشنا شده
خاک سیاه قلب من از برکت شما
از بس که آمدی به دلم کیمیا شده
روحی فداک حضرت ارباب جان دل
دردم فقط به گوشه چشمت دوا شده
روح الله مهدوی
8فروردین
بسم ربی ...
به نام نامی کوثر به نام جان مادر
زسیده سوز دل من به آسمان مادر
چقدر حرف نگقته برای من مانده
چقدر داغ تو سخت است مهربان مادر
پس از توبغض نشسته است در گلوهامان
رسیده درد(زخم) فراقت به استخوان مادر
پدر پس از تو دگر حیدر همیشه نبود
بهار زندگی تو شده خزان مادر
صدای هق هق بابا برای بار نخست
بلند گشته به آوای "ای جوان مادر"
...
بسم ربی ...
پسر بچه ای نفس نفس میزند : هه هه هه
مادر دست بر زانو می گذارد: یاعلی
و بلند می شود
پسر بغض کرده
مشت گره کرده
مادر اما با این که نمی بیند
با اینکه درد دارد
دلداری می دهد: آرام کمی آرام تر، چیزی نیست پسرم
به گمانم فقط کمی کمرم...