پرواز کن
يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۲۱ ب.ظ
بسم ربی ...
گاهی دلت را هوای پرواز است، هوای پریدن، هوای بالا رفتن.
می خواهی دستانت را مثل پرنده ها باز کنی و بپری.
اما آنقدر گرفته - دلت را می گویم- که هیچ جا نمی رود، همین جا کنار خودت می ماند، توی چاه.
گرفتاری
دلبستگی داری
پاگیر چیزهایی شدی که جدا شدن از آن ها جانت را می گیرد.
اما نمی دانی پرواز را بهایی نیست جز جان.
جانت را بگیر کف دستت، برو خیالت راحت باشد می ارزد.
جانت را بگیر کف دستت، برو خیالت راحت باشد می ارزد.
یک جان ناقابل را می دهی و سبک بال می شوی
اوج می گیری، می روی بالا
و از آن بالا هر که را قبلا بزرگ می پنداشتی ریز می بینی
و از آن بالا هر که را قبلا بزرگ می پنداشتی ریز می بینی
و آنکه را دور می دیدی حالا نزدیکتر از رگ گردن می بینی
ارزشش را دارد
جانت را بگیر کف دستت
دستت را بگیر بالا
ارزشش را دارد
جانت را بگیر کف دستت
دستت را بگیر بالا
خوب خریداری دارد...