هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد...

خط خطی های ناشیانه طفلی گریزپا

هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد...

خط خطی های ناشیانه طفلی گریزپا

۷ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

جرم عشق

يكشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۲۸ ق.ظ

بسم ربی ...

تو با آن شور سرشاری که از دستش نخواهم داد

هوای تازه ای داری که از دستش نخواهم داد


تنیده مهر تو  بر تار پودم دوستت دارم

شبیه نقش بر داری که از دستش نخواهم داد


من آن محکوم اعدامی که از عشق تو خواهد رفت

سرم بر چوبه ی داری که از دستش نخواهم داد


صدای دلکشت برده امان از هر دل سنگی

شبیه نغمه ی تاری که از دستش نخواهم داد


نشاندی بر دلم زخمی که با جان دوستش دارم

نگاهت تیغ تاتاری که از دستش نخواهم داد


میان کوچه ها اواره ام تا صبح می گردم 

به شوق روز دیداری که از دستش نخواهم دادش


شبیه مرغ حق گو تا سحر ذکر تو می گویم

گرفتارم به بیداری که از دستش نخواهم داد


به چشم دیگران دیوانه یا عاشق نمی دانم

من و این درد و بیماری که از دستش نخواهم داد


سحر در سجده اخر ندای وصل می دادند

کسی می گفت انگاری که از دستش نخواهم داد

روح الله مهدوی

انتخاب تلخ

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۵۵ ق.ظ
بسم ربی ...

در این دو راهی حسرت کسی کنارم نیست
رهی به سمت فنا و رهی که یارم نیست

به هر دری که زدم بسته بود از حُکمت
از این معادله ها عرضه فرارم نیست

همیشه تلخ ترین انتخاب من بودی
شکر به کام من از دست روزگارم نیست

به این نتیجه رسیدم که دوستم داری
شبیه فاتحه خوانی که بر مزارم نیست

کنار این همه "تو" بی تو بودم از اول
یکی میان شما آنکه دوست دارم نیست

روح الله مهدوی
7/6/93

پنجره فولاد

سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۱۵ ق.ظ

بسم ربی ...

هر پنجره ای پنجره فولاد رضا(ع) نیست
اخلاق رضا(ع) جز کرم و جود و عطا نیست
از بس که عطا کرده به زوار حریمش
گشتیم و ندیدم، گدا نیست گدا نیست

ر.مهدوی

برای تو

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۴۷ ب.ظ

بسم ربی ...

آغاز می کنم غزلم را به نام تو 
گوشم، به انتظار جواب سلام تو
لبخند می زنی و دلم قنج می رود 
اما دلی که برده ای از من حرام تو
من چون کبوترم که شکارش نکرده ای 
جلدم بدون ارزن و گندم به بام تو 
گفتم بیا و دست دلت را به من بده 
دنیا همیشه نیست عزیزم به کام تو
گفتی خیال وصل مرا می کنی ولی
حاشا اگر دوباره بیفتم به دام تو 

ر.مهدوی

یاری نیست

پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۳۹ ب.ظ

بسم ربی ...

به ساز قلب شکسته دگر چو تاری نیست!
به روزگار خزانم دگر بهاری نیست
به هر که دل بسپاری به خود جفا کردی
به عشق و عاشق و معشوق اعتباری نیست
برای سوز دل من چه چاره داری تو
دوا و مرهم زخمم دگر خماری نیست
و اشک گوشه چشمم دوباره حلقه زده
به من ز صبر نگو، که، دگر قراری نیست
نشسته ام که برایت غزل بسازم باز
و این سرودن از تو که اختیاری نیست
"اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی "
مرا به خانه قلبم به جز تو یاری نیست

ر.مهدوی
20/فروردین/93

جمعه ها

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۵۰ ب.ظ

این جمعه ها بدون شما بی صفا شده

اصلا تمام ثانیه ها بی وفا شده

"غیر از غروب جمعه مرا مرده فرض کن"

با هر غروب جمعه دلم کربلا شده

سر داده سر سپرده دلم در غروب عشق

فریاد ای غریبه زود آشنا شده

خاک سیاه قلب من از برکت شما

از بس که آمدی به دلم کیمیا شده

روحی فداک حضرت ارباب جان دل

دردم فقط به گوشه چشمت دوا شده

روح الله مهدوی
8فروردین

مادر

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۴۱ ب.ظ

بسم ربی ...

به نام نامی کوثر به نام جان مادر

زسیده سوز دل من به آسمان مادر

چقدر حرف نگقته برای من مانده 

چقدر داغ تو سخت است مهربان مادر

پس از توبغض نشسته است در گلوهامان

رسیده درد(زخم) فراقت به استخوان مادر

پدر پس از تو دگر حیدر همیشه نبود

بهار زندگی تو شده خزان مادر

صدای هق هق بابا برای بار نخست 

بلند گشته به آوای "ای جوان مادر"
...